دلتنگ است ...
کسی که ،
برایش بهانه شده ای
تا از دنیای خواب ؛
ستاره ای بردارد ...!
*❤*دختــران دریـــا*❤*به وبلاگ ما خوش آمدید ... |
بیا آن گونه زیر نور بایستیم؛ که سایه هایمان ... به هم برسند ...! بیا در دیار رویاهایمان؛ عشق را زندگی کنیم ...
تنهاترین آدما هم ؛ سایه ای دارن که باهاش حرف بزنن ... از وقتی که رفتی ، انقدر غرق در ظلماتم که سایه ای هم برام نمونده ...!
شوخی تلخ با داستان های دبستان
گاو ما ما می کرد، گوسفند بع بع می کرد، سگ واق واق می کرد و همه با هم فریاد می زدند: حسنک کجایی؟! شب شده بود... اما حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند. موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند. دیروز که حسنک با کبری چت می کرد . کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد. پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد. پتروس دید که سد سوراخ شده اما ... ادامه مطلب
داستان زیبا
زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید. به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.» آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟» زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.» آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.» عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد. شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.» زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.» زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.» زن پیش شوهرش برگشت و ... ادامه مطلب گاهی انقدر غرق آرزوها هستیم که فراموش می کنیم خودمون آرزو کسی هستیم...
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد. در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت. دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد. در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و ... ادامه مطلب اجرای جدید و فوق العاده زیبای شادمهر عقیلی به نام مسافر با دو کیفیت ادامه مطلب
کسی به فکر گل ها نیست از ارتفاع درختان به خاک میافتند
دلم ...! براي روزهاي با هم بودنمان تنگ شده؛ براي تو که نه , ولي براي " مواظب خودت باش " شنيدن تنگ شده براي تو که نه , ولي براي نگاهي که تا پيچ سر کوچه تعقيبم مي کرد تنگ شده براي تو که نه , ولي براي دلي که نگرانم مي شد تنگ شده راستش براي اين ها که نه, ولي براي خودت , دلم خيلي تنگ شده...
اهنگ جدید وشاد وبسیار زیبای علی عبدالمالکی با نام انگاری مریضم ادامه مطلب اهنگ جدید و بسیار زیبای مازیار فلاحی با نام خدایا ادامه مطلب
زنجیر کرده ام احساسم را میان ساعت های تلخ نبودنت و ثانیه ثانیه های شیرینِ داشتنت در کنارم ...! کاش بفهمی ... بودنت برایم معنای زندگیست و بس ...!
مهربانم ! عجیب در این بلوا و شلوغی و ساختمان های سر به فلک کشیده، گیر افتاده ایم ... حالا که سهم تک تک ما از آسمان، روزنه ای بیش نیست که آن هم هر روز محدود و محدوتر می شود، دل هیچ کس برای گل های دود زده پارک نمی سوزد ... هیچ کس به فکر پرنده ها نیست ، قد هیچ درختی به دیوار همسایه نمی رسد ...! و تعجبی ندارد اگر ... قلب های من و تو نیز با یکدیگر غریبه باشند دست هامان جدای از هم ...! و نگاهمان پر از بی احساسی تعجبی ندارد ... آهنگ جديد و فوق العاده زيبا و شنيدني بابك مافي به نام قلبم گيره با دو کیفیت ادامه مطلب
تو آمدی و پاییز بهار شد و سرود رسیدنت را آرام آرام به زمزمه نشست. من تنها به کوچ اندیشیم به تنهایی و عاشقانه نوشتم تا بعد از این هم بنویسم و در دل لحظه های زیبایم ، در خلوت تنهایی های بی رنگ و فرو رفته ام و در سکوت تاریخی خیابان های خلوت و لبریز از رد پای شب عشق را زیر لب زمزمه کنم تا حتی پرنده های خیس از باران بدانند که تا همیشه عاشق خواهم ماند
تنگ ... نه ... دیگر کلمه ی مناسبی نیست برای بیان اندازه احساس دلم ...! برای تو ... دلم برایت کارش از تنگ شدن گذشته، خوب من ؛ دلم برایت دیگر دل نیست ...!
اول که خود حوا و آدم بودیم دیدیم کمی برای هم کم بودیم چندی که گذشت دست هامان وا شد انگار نه انگار که با هم بودیم
غریبه شده ام، حتی برای ستاره ها ...! قایم می شوند از مسیر پیچک پر احساس نگاهم؛ بیچاره چشمانم ... به خالیِ تاریکِ آسمان خیره مانده اند! و سکوت لحظه ها بیداد می کند، در سرزمین دریایی قلب کوچکم ... کاش دلیل این همه تنهایی را در گوشم زمزمه می کرد ستاره ای ... هر چند کوچک کم نور هر چند خاموش ...!
تو خورشید بودی شاید برایم ... مهربان، گرم و بی توقع تابنده ... اما دستان من شاید باید که از تو دور می ماند ؛ و نگاهم حتی ... تو ای خورشید زیبای قلبم در دورترین دورها هم همچنان ... بتاب، بدرخش، گرم بمان و همیشگی باش برایم قلب من نبودنت را عادت ندارد ...
روزهایم ، روزهای دلتنگیست ... و لحظه هایم ، لحظه های بی قراری ... ساعت هایم ، تاب ماندن ندارند و پشت هم قطار می شوند ... دیگر آرامش شب و تاریکی مهتابیش هم، درمانم نیست خاموش شده ام ... خاموشِ خاموش ... چون ماهی قرمزی که، طفلک ...! دختر بچه شیرین همسایه به خیالش به خوابی کوتاه فرورفته است ... !
تو قهرمان داستان ناگزیری بودی که منش به عشق در نوشتم و من نویسنده ی مغموم داستانی که تو پایانش را بی رحمانه رقم زدی
خسته ام از تکرار ... از کلیشه ها ... از آسمان ، شب ، سکوت و همه ی معشوق های همیشگی ام .... خسته ام از انتظار بی دلیل پشت پنجره احساس انتظار کسی که نمی دانم کیست نمی دانم کی خواهد آمد ...! خسته ام ... خسته ... چون غروب آفتاب شده ام! امیدوار، اما نا امیدانه امیدوار ...! کوتاه و گذرا، تلخ اما دلنشین... دلم یک جرعه نفس تازه می خواد یک قطعه موزیک لطیف و شنیدنی، که زندگی برایم بنوازد یک حس نو ، که از داشتنش شگفت زده شوم دلم رها شدن می خواهد ... رها شدن از همه ی حصارهای تکرار زندگی دلم پرواز می خواهد ... پرواز از فراز همه ی دل پریشانی ها و رسیدن به قله ی آرامش کاش و ای کاش ممکن می شدند برای من هم این نا ممکن ها ... به مانند همه کسانی که می اندیشند و باور دارند هیچ چیز غیر ممکن نیست ...!
تمام جاده های جهان را، به جستجوی تو آمده ام ... پیاده ...! این تو و این پینه های پای من حال بگو، در این تراکم تنهایی مهمان بی چراغ نمی خواهی؟!
|
|
[ طراح قالب: آوازک | Theme By Avazak.ir | rss ] |