گفته بودم : که شقایق زیباست ؛
و نگفتم تنهاست ...
دلم آزرده از این تنهایی ست
و نسیمی که همین نزدیکی ست
به پیامی ز بهار ،
دل خونین مرا می خواهد ...
گرمی جان مرا می گیرد !
سوز سرمای خزان ،
شب یلدای بلند ...
حسرت روشنی صبحی خوش
همه در وسعت تنهایی من می شینند
چه کسی این همه تنهایی را
با نگاهش می کشاند به سحر ؟!
نظرات شما عزیزان: