*❤*دختــران دریـــا*❤*

به وبلاگ ما خوش آمدید ...

 

 

خوابید ؛

بدون شب بخیر ...

شاید می دانست ،

بدون او

هیچ ساعتی از زندگی ام بخیر نیست ...!

[ سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 19:32 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

 
صدایت از کدام سو می آید
که خواب من
پر از رقص نیلوفر است ؟!
طنین قدم هایت
از کدام فصل می گذرد
که اکنون
ستاره های برفی خاموش
صبح سپید را
به فتح گنجشکان باغ
تهنیت می گویند ؟!
گام بر سپیده بگذار
صبح های مه آلود فصل را
گذر کن
با زبان گل های نیلوفری سخن بگو
که شهر

در جامه ی سپیده ی خویش بیدار است ...

[ سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 17:26 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

 

کار سختیست دوست نداشتن تو ...

باید برای خودم،

کار دیگری دست و پا کنم!!!

[ سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 17:16 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

باران می آید ...

                 باران مثل چشم های من خیس خاطره است ...

                                   راستی آسمان از چه دلگیر است؟!

                                                        از یک خاطره بغض آلود ؟ یا آرزویی محال !؟

 

[ سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 16:58 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

دلم کار دست است ....

خودم بافتمش ...!

                          تارش را از سکوت ...

                                                        پودش را از تنهایی ...

همین است که "خریدار" ندارد ...

[ سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 16:47 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

آرزوی دانه کوچک

دانه کوچک بود و کسی او را نمی‌دید. سال‌های سال گذشته بود و او هنوز همان دانه کوچک بود.
دانه دلش می‌خواست به چشم بیاید، اما نمی‌دانست چگونه. گاهی سوار باد می‌شد و از جلوی چشمها می‌گذشت. گاهی خودش را روی زمینه روشن برگها می‌انداخت و گاهی فریاد می‌زد و می‌گفت:

"من هستم، من اینجا هستم، تماشایم کنید .”

اما هیچکس جز پرنده‌ها‌یی که قصد خوردنش را داشتند یا حشره‌هایی که به چشم آذوقه زمستان به او نگاه می‌کردند، به او توجهی نمی‌کرد.

دانه خسته بود از این زندگی؛ از این‌ همه گم‌ بودن و کوچکی خسته بود. یک روز رو به خدا کرد و گفت:

"نه، این رسمش نیست. من به چشم هیچ‌کس نمی‌آیم. کاشکی کمی بزرگتر، کمی بزرگتر مرا می‌آفریدی.”

خدا گفت:"اما عزیز کوچکم! تو بزرگی، بزرگتر از آنچه فکر می‌کنی. حیف که هیچ وقت به خودت فرصت بزرگ‌شدن ندادی. رشد ماجرایی است که تو از خودت دریغ کرده‌ای. راستی یادت باشد تا وقتی که می‌خواهی به چشم بیایی، دیده نمی‌شوی. خودت را از چشم‌ها پنهان کن تا دیده شوی.”

دانه کوچک معنی حرف‌های خدا را خوب نفهمید، اما رفت زیر خاک و خودش را پنهان کرد.

سال‌ها بعد دانه کوچک، سپیداری بلند و با شکوه بود که هیچکس نمی‌توانست ندیده‌اش بگیرد. سپیداری که به چشم همه می‌آمد ...

[ سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 1:53 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه

دانلود آهنگ جدید